به خواست خدا و با عنایات امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، و به مناسبت شهادت حضرت رقیه ( سلام الله علیها) و هفته بسیج، برنامه ضیافت عروج در صبح روز شنبه، 8 آذرماه با حضور مهمان ویژه مراسم، مادر گرامی شهید محمد معماریان، برگزار شد.
گزارش تصویری مراسم را در ادامه مطلب مشاهده بفرمایید. ( برای مشاهده عکس ها در اندازه واقعی روی عکس ها کلیک بفرمایید.)
1- مادر به مسئول ثبتنام گفت: حاج آقا، اگر یک نفر بخواهد پناهنده به اسلام بشود شما ردش میکنید؟ مسئول با تعجب سرش را بلند کرد. مادر ادامه داد: این بچه من میخواهد عضو شود و پناهنده به بسیج شود و... مسئول، سرش را از ناچاری پایین انداخت. مانده بود که چه بگوید. آهسته گفت: والله مادر، خیلی از مادرها میآیند به ما اعتراض میکنند که چرا بچه هجده ـ بیست سالهشان را عضو بسیج کردهایم، آن وقت شما خودتان آمدهاید اصرار میکنید ما این بچه را عضو کنیم. مسئول بهانه آورد برای اینکه محمد را ننویسد، مادر مقاومت کرد. مسئول دلیل و قانون رو کرد، مادر اصرار کرد و بالاخره پیروز شد.
2- حالا محمد یک دل مشغولی مهم تر پیدا کرده بود. تا کارهایش در خانه و خیاطی تمام می شد، می رفت مسجد و پایگاه. بزرگ ترها هم به او محبت خاص پیدا کرده بودند. هر وقت می رفتند گشت و اردو و تمرینات نظامی محمد را هم با خودشان می بردند و این باعث می شد که جسم و روح محمد روزبه روز بیشتر رشد کند و پرورش یابد. پدر محمد هم مدام جبهه بود و در ستاد پشتیبانی مشغول کارهای بنایی و ساخت و سازهای مورد نیاز رزمندگان بود.
3- محمد تازه وارد سیزده سالگی شده بود که با اصرار زیاد پدر را راضی کرد که او را با خود ببرد و باهم راهی منطقه سومار شدند. آنجا داشتند برای رزمندگان تنور نان درست می کردند. هرچند قبل از آنکه تنور نان داغی برای رزمنده ها درست کند، عراقی ها بمب بارانش کردند و داغ نان گرم را به دل همه گذاشتند. آن جبهه رفتن و دیدن ها و شنیدن ها برای محمد خیلی شیرین و پردرس بود و البته فتح بابی شد برای او. حالا دیگر نمی شد محمد را در شهر نگه داشت. جبهه شده بود خانة اول و دومش. می رفت و می آمد.
++ در روز شنبه 8 آذرماه 93 میزبان مادر ارجمند این شهید خواهیم بود: ضیافت عروج
1- (قم ـ بلوار امین ـ مسجد المهدی(عج) )
پایگاه مسجد خیلی فعال شده بود. گروه گروه اعزام به جبهه داشتند. جوانان در مسجد موج می زدند. محمد هر بار موقع نماز که می رفت مسجد، کلی دلش می خواست که عضو پایگاه شود. آن عقب می ایستاد و بسیجی ها را نگاه می کرد. گاهی هم خودش را قاطی می کرد، اما انگار تا عضو نباشی فایده ندارد. یک روز دیگر طاقت نیاورد. از مسجد که آمد، یک راست رفت سراغ مادر و گفت: من می خواهم بروم بسیج مسجد، عضو بشم. شناسنامه ام را بدهید. مادر هم شناسنامه را داد دست محمد و رفت. هنوز دقایق به ساعت نرسیده بود که محمد با ناراحتی برگشت و رفت گوشة اتاق نشست و صدای گریه اش مادر را خبر کرد. مادر با تعجب بر اشک های مرد کوچکش نگاه کرد و گفت: چی شده؟ محمد گفت: قبولم نکردند. اشکش را با گوشة آستین پاک کرد و گفت: گفتند بچه ای، زود است. صبر کن نوبت تو هم می شود. دوباره هق هق اش بلند شد. مادر کمی نگاهش کرد و گفت: خیلی اشتباه کرده اند که قبولت نکرده اند. حالا بلند شو برویم، درست می شود. مادر چادرش را سر کرد و با محمد رفت.
+گوشه هایی از زندگی شهید محمد معماریان
2- "پدران شهدا، مادران شهدا، همسران صبور شهدا، فرزندان شهدا در این افتخارات پشت سر شهدا قرار دارند. اگر خانواده هاى شهدا این صبورى را نمی داشتند،و این تکریم به شهادت عزیزان خود برایشان اینقدر بااهمیت نبود، قدر شهادت در جامعه ى ما می شکست. شهدا خودشان گوهر گرانبهائى شدند و درخشیدند و خانواده هاى شهدا با رفتار خود، با ایمان خود، با صبورى خود، این گوهر درخشنده را در معرض دید همه قرار دادند."
( بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در دیدار با خانوادههای شهدا، ایثارگران و جانبازان، 27 اردیبهشت 86)
++ در روز شنبه 8 آذرماه 93 میزبان مادر ارجمند این شهید خواهیم بود: ضیافت عروج