جبهه فرهنگی فاطمیون

قلمها اگر در دنیا برای خدا و برای خلق خدا به کار بیفتد ، مسلسلها کنار می رود، و اگر برای خدا و برای خلق خدا نباشد مسلسل ساز می شود؛ مسئولیت بزرگ شما امروز قلمهایی است که در دست شماست.
امام خمینی «ره»

امروز جنگ، جنگ اراده هاست. جنگ عزم های راسخ، هرکه عزمش بیشتر بود او برنده است.
امام خامنه ای

پیوندها

۲۱ مطلب با موضوع «شهید» ثبت شده است

۰۳
دی

1- دوران تحصیلش را به عنوان شاگردی ممتاز به پایان رساند. وی ضمن تحصیل، علاقه زیادی به رشته‌های ورزشی و هنری نشان می‌داد و در اغلب مسابقات رشته‌های هنری نیز شرکت می‌کرد. یک بار هم در رشته طراحی مقام اول را به دست آورد. در رشته کشتی نیز درخششی فراوان داشت. علاوه بر این ها، در این دوره فعالیت مذهبی نیز داشت و با صدای پرسوز خود به مجالس و مراسم مذهبی شور خاصی می‌بخشید. در ایامی نظیر عاشورا با مدیریت و جدیت بسیار، همواره مرثیه‌خوانی و اداره بخشی از مراسم را به عهده می‌گرفت.


2- در این برنامه‌ها، تمام سعی خود را برای نشان دادن چهره حقیقی اسلام و بیرون آوردن آن از قالب‌هایی که سردمداران زر و زور و اربابان از خدا بی‌خبر برای آن درست کرده بودند، به کار می‌برد و معتقد بود که: «انسان نباید یک مسلمان شناسنامه‌ای باشد، بلکه باید عامل به احکام اسلام باشد». بر این باور بود که اسلام را از روی تحقیق و مطالعه بپذیرد، در دوران دبیرستان مطالعاتش را وسعت داد و تا هنگام اخذ دیپلم علاوه بر کتب مذهبی، کتاب‌هایی درباره وضعیت سیاسی جهان را نیز مطالعه نمود.


3- کشوری در سال آخر دبیرستان، با دو تن از همکلاسان خود، دست به فعالیت‌های سیاسی – مذهبی زد و با کشیدن طرح‌ها و نقاشی‌های سیاسی علیه رژیم وابسته، ماهیت آن را افشا کرد. بعد از گرفتن دیپلم، آماده ورود به دانشگاه ‌شد ولی با توجه به هزینه‌های سنگین آن و محرومیت مالی که داشت، از رفتن به دانشگاه منصرف گردید. در سال 1351 وارد هوانیروز شد. او در آنجا مسایل و موضوعاتی را دید که به لحاظ مغایرت با مبانی اعتقادی، رنجش می‌داد اما سعی می‌کرد در معاشرت با استادهای خارجی، به گونه‌ای رفتار کند که آنها را تحت تأثیر خود قرار دهد, در این مورد می‌گفت: «من یک مسلمانم و مسلمان نباید فقط به فکر خود باشد». او می‌خواست در آنجا نیز دامنه ارشاد را بگستراند.


حکایت آفتاب (3)

دیدار با مادر شهیدان احمد و محمد کشوری

در منزل ایشان، روز پنج شنبه 4 دی ماه 93


+منبع: سایت شهید آوینی


  • جبهه فرهنگی فاطمیون
۰۳
دی

1- در تیرماه 1332 در خانواده ای متوسط در خطه ی سرسبز شمال، پسری به دنیا آمد که نام وی را احمد گذاردند. احمد دوران دبستان وسه سال اول دبیرستان را به ترتیب در«کیاکلا» و«سرپل تالار» و سه سال آخر را در دبیرستان «قناد» بابل گذراند.


2- پدرش فردی شجاع و ظلم ستیز بود، از شجاعت پدر همین بس که علی رغم تصدی پست فرماندهی ژاندارمری در یکی از شهرهای شمال، به مبارزه با سردمداران زر و زور پرداخت و در نهایت مجبور به استعفاشد و به کشاورزی مشغول شد.


3-  از ایمان و قدرت روحی مادرش همین بس که هنگام دفن شهید کشوری، در حالی که عکس او را می بوسید، پرچم جمهوری اسلامی ایران را که با دست خود دوخته بود بر سر مزار فرزند آویخت و فریاد زد: "احسنت پسرم، احسنت" .

 

  

برنامه حکایت آفتاب (3)

دیدار با مادر شهیدان احمد و محمد کشوری

+منبع: سایت شهید آوینی

  • جبهه فرهنگی فاطمیون
۰۳
دی

دیدار با مادر شهیدان احمد و محمد کشوری،

روز پنج شنبه 5 دی ماه 1393

حرکت ساعت 13.45 از گلشن

  • جبهه فرهنگی فاطمیون
۰۱
دی

1- ناقه ی امام آذین بسته، کجاوه ی نقره، پرده های حریر انداخته. کاروان رسید نیشابور. نمی خواستند بایستند تا امام پیاده شود. جعمیت مردم می ترساندشان. مردم طاقت نیاوردند امام را نبینند. دو نفر از بزرگان آمدند جلو.

- آقاجان، به حق پدران بزرگوارتان اجازه بدهید ببینیم تان و حدیثی بگویید از آن ها.

ناقه را نگه داشتند، پرده ها کنار رفت. سر امام بیرون آمد. ماه بود، آفتاب بود... نمی دانم هر چه بود در چشمهای مردم می درخشید. مردم از هوش رفتند، نعره ها زدند، گریبان ها دریدند، انگار می خواستند دست هایشان را ببرند. خودشان را انداختند روی خاک ها و آن ها که نزدیکتر بودند، ناقه اش را بوسه باران کردند. آن قدر گریه کردند که لباسهایشان خیس شد.

ظهر شد، روز به نیمه رسید. فریاد و اشک و اشتیاق ادامه داشت.


2- همان دو نفر فریاد زدند، "مردم آرام باشید، نمی گذارید صدای امام بهتان برسد. امام را اذیت نکنید." ساکت شدند.

- آقاجان، نمی خواهید حدیثی  بگویید که در دنیا و آخرت از ان بهره ببریم.

امام کلمه به کلمه گفت. آرام، تا هر بیست و چهار هزار نفر بنویسند.

- پدرم موسی بن جعفر شنیده از پدرش جعفر بن محمد و او از پدرش محمد بن علی و او از پدرش علی بن حسین و او از پدرش حسین بن علی و او از پدرش علی بن ابی طالب که گفت پیامبر حدیث کرد مرا از جبرئیل که شنیده از خداوند تعالی، کلمه " لااله الاالله" دژ محکم من است، هر کس داخل دژ شود از عذاب من ایمن خواهد بود."


3- ناقه ی امام راه افتاد. چشم ها دنبال ناقه. همه محو حدیث. دوباره ایستاد. دوباره صورت ماه امام از کجاوه بیرون آمد.

- به شرطها و شروطها.

آن دو نفر فریاد زدند:" به شرطها و شروطها؟"

- و انا من شروطها!


( متن از کتاب: آفتاب هشتمین، نوشته لیلا شمس)


4- این داستان مردم نیشابور و ارادتشون به امام رئوف بود... شما داستانتون رو بنویسید برای ما. حتما خواندنی خواهد بود...


  • جبهه فرهنگی فاطمیون
۲۷
آذر





دریافت
( آشنایی با فرقه شیرازی ها و هدایت کنندگان آنها)

  • جبهه فرهنگی فاطمیون