جبهه فرهنگی فاطمیون

قلمها اگر در دنیا برای خدا و برای خلق خدا به کار بیفتد ، مسلسلها کنار می رود، و اگر برای خدا و برای خلق خدا نباشد مسلسل ساز می شود؛ مسئولیت بزرگ شما امروز قلمهایی است که در دست شماست.
امام خمینی «ره»

امروز جنگ، جنگ اراده هاست. جنگ عزم های راسخ، هرکه عزمش بیشتر بود او برنده است.
امام خامنه ای

پیوندها

۳۱ مطلب با موضوع «ashura» ثبت شده است

۰۵
آذر


پنجم ابتدایی را تمام کرد، اما درس خواندن خیلی به مغزش فشار می آورد. دکتر گفت: نباید به این بچه فشار درس وارد کنید. برای مغزش ضرر دارد. درس را رها کند. اما محمد مگر می توانست بیکار باشد. کنار تمام کارهای خانه که برای مادر می کرد و البته دلیلش هم این بود که کجای اسلام آمده که همة کارهای خانه را باید مادر انجام دهد، خیاطی هم می رفت. چند ماهی شاگرد خیاطی بود که لباس مردانه می دوخت. خیلی زود یاد گرفت و برای خودش خیاط شد. پدر هم برایش چرخ خیاطی و وسایل کار خرید. محمد حالا توی زیرزمین خانه خیاطی می کرد و درآمد داشت. خیلی هم مردانه عمل می کرد. پولش را حساب شده خرج می کرد، دقیق و با برنامه. هر سه وعده اذان هم کار را تعطیل می کرد و می رفت مسجد برای نماز. البته فرقی نمی کرد برایش؛ چه بازی، چه کارِ خانه، چه خیاطی، هرچه بود می گذاشت کنار و راهی مسجد می شد و الوعده وفا... یا الله.

+گوشه هایی از زندگی شهید محمد معماریان

++ در روز شنبه 8 آذرماه 93 میزبان مادر ارجمند این شهید خواهیم بود: ضیافت عروج

  • جبهه فرهنگی فاطمیون
۰۴
آذر

محمد، سالم و سرزنده و پر از انرژی بود؛ کودکی پرجنب وجوش که برای خودش همه کاری می کرد، اما اهل بدی کردن نبود. دوران کودکی تا نوجوانی او هم زمان بود با اوج گرفتن انقلاب. مادر اهل تظاهرات و پخش اعلامیه بود و محمد هم دنبال بازی های خودش. اما وقتی هفت ساله شد، خیلی خاص دل به نماز سپرد. بدون اینکه کسی به او تذکر دهد، تا صدای اذان را می شنید بازی اش را رها می کرد، وضو می گرفت و به نماز می ایستاد. حتی نماز صبحش را هم مقید بود که بخواند. می گفت: باید بیدارم کنید. اگر یک روز دیر صدایش می کردند می زد زیر گریه و می گفت: چرا این قدر دیر بیدار شدیم. مگر خواب مرگ گرفته بودمان. ببینید آفتاب دارد درمی آید و.... 

محمد شده بود زنگ نماز اهالی خانه.



+گوشه هایی از زندگی شهید محمد معماریان

++ در روز شنبه 8 آذرماه 93 میزبان مادر ارجمند این شهید خواهیم بود: ضیافت عروج

  • جبهه فرهنگی فاطمیون
۰۳
آذر

(سال 1351، تهران)

دکتر نگاهی به آزمایش های بچه کرد. چند بار معاینه کرد و در آخر گفت: «مننژیت مغزی». بچه تان مننژیت مغزی گرفته، باید بستری شود. تب بالا و تشنج و گریه های شدیدی داشت که امان همه را بریده بود. کودک را بستری کردند. بعد از بیست وچهار ساعت که توی دستگاه بود، دکتر به مادرش گفت: باید آب کمر بچه را بگیریم برای آزمایش های تکمیلی. ممکن است بعد از اینکه آب کمر را کشیدیم، بچه سالم بماند که البته به احتمال نودوپنج درصد فلج می شود. شما رضایت نامه امضا کنید تا ما ادامه دهیم. مادر وقتی این را شنید، رضایت نامه را امضا نکرد. دکتر هم با برخورد تند و توهین آمیز پرونده را برداشت و مطالبی پایین آن نوشت تا دیگر هیچ بیمارستانی این بیمار را قبول نکند. بعد هم پرونده را مقابل مادر انداخت. مادر گفت: خدایی که این مریضی را به بچه من داده، خودش می تواند خوبش کند. خدا می داند که من نمی توانم بچه فلج را نگهداری کنم و کودکش را بغل کرد و رفت خانه. چند روز گذشت. حال بچه روزبه روز خراب تر می شد. حالا دیگر چشمانش بسته نمی شد. یک قطره آب هم نمی خورد. دست و پایش کاملاً خشک و بی حرکت شده و سرش به عقب برگشته بود. مادر سه روز بود که یک آینه گذاشته بود مقابل دهان کودکش تا بفهمد که نفس می کشد یا نه. دیگر مضطر شده بود. دنبال پناهگاه می گشت تا به او پناه ببرد. از همه جا بریده بود. کودکش را بغل کرد و پله ها را بالا رفت و روی بام نشست. کودک را مقابل خودش خواباند. دو رکعت نماز با همان دل شکسته و حال پریشان خواند و هزار بار ذکری گفت که فرج را برایش هدیه آورد: صلی الله علیک یا رسول الله. آخر هم با حال زار گفت: یا رسول الله، اگر کودکم، محمدم، قابل است که بماند، شما شفایش بدهید و اگر هم نه، این طفل را از این زجری که می کشد راحت کنید. مادر برای لحظاتی خواب چشمانش را گرفت. سوار سفیدپوشی را دید که آمد و ... وقتی به خودش آمد، محمد را بغل کرد و از پشت بام پایین آمد، می دانست که اتفاقی می افتد. چشمش به ساعت بود. یکی ـ دو ساعت نگذشته بود که محمد آرام آرام پلک زد. سرش را چرخاند. دست و پایش را تکان داد و با نگاهش مادر را جستجو کرد. مادر آرام صدا زد: محمد، محمدجان، بیا بغل مادر. می آیی محمدجان. محمد روی دو زانو تکیه کرد و خم شد و آهسته کمر راست کرد و به آغوش گرم مادر پناه برد. فردا صبح مادر پروندة پزشکی محمد را برداشت، او را بغل کرد و رفت بیمارستان پیش همان دکتر و....

ادامه دارد ...



+گوشه هایی از زندگی شهید محمد معماریان

++ در روز شنبه 8 آذرماه 93 میزبان مادر ارجمند این شهید خواهیم بود: ضیافت عروج

  • جبهه فرهنگی فاطمیون
۰۲
آذر




همزمان با ایام شهادت زهرای سه ساله قافله عشق،

حضرت رقیه سلام الله علیها و هفته بسیج

اولین گردهمایی بزرگ فعالان فرهنگی خواهر استان مازندران برگزار می گردد.

سخنران: سردار حاج حسین کاجی

فرمانده تفحص لشکر 17 علی ابن ابی طالب علیه السلام

راوی: مادر بزرگوار شهید محمد معماریان

زمان: شنبه 8/9/93 ساعت 8 صبح

مکان: ساری، سالن غدیر سپاه کربلا


  • جبهه فرهنگی فاطمیون
۲۸
آبان

 اکثر آنهایی که رو به روی امام حسین در روز عاشورا ایستادند، در پی پاداش مادی نبودند، آنها نماز هم میخواندند، طولانی تر از امام حسین؛ حج هم به جا می آوردند، نه مثل امام نیمه کاره؛ آنها فکر می کردند دشمن رافضی دین خدا را می کشند، حسین را... 

امروز از جایی که ما ایستاده ایم، نگاه به این واقعه، و تشخیص درست و نادرست کار ساده ایست. چون گذر زمان نشان داده که پیروز واقعی این حادثه همان امام شهیدی است که به همراه کل یاران و مردان خانواده اش، در صحرای تفتیده ای تشنه لب شهید شده اند، و دشمن بنا را بر محو و نابودی شان گذاشته بود، اما امروز صدا و حرف‌هایش از میان غبار نیرنگ و فریب متولیان رسمی مذهب، از زندان زر و زور و تزویر، قرنها گذشته و به ما رسیده است. امام حسین، مرد عجیبی است. مردانی اندک در مقابل لشکر چند ده هزار نفری به حمایت از او و خانواده اش بر می خیزند، همه شان میدانند که به فجیع ترین شکل ممکن کشته خواهند شد، اما لحظه ای در او و راهش شک نمی کنند. بنی امیه ( در لهوف حوادث بعد از عاشورا را بخوانید)، تصور کرد که انتقام پدرانش را از آل پیامبر  گرفته است، اما پس از سالها و قرن ها صدای حسین به ما رسیده است. دهم عاشورای سال 61 هجری کربلای مردان آن عصر بوده است، کربلای ما امروز هست، هر روز زندگی ما کربلای ماست... کربلا جایی برای رو شدن حقیقت های درونی هر کسی هست. جایی است که نشان خواهیم داد که آیا حسین "موضوع مراسم" ماست یا "هدف مراسم". کربلا مرثیه نیست، حماسه هست، با همه ی عظمت های در خور یک حماسه کامل. ما اما به خودمان بنگریم، ببینیم که پس از اتمام مراسم عزاداری مان، در عصر و زمان خود چگونه هستیم. همچنان که بر آزاده دشت کربلا گریه میکنیم و بر سر و سینه میزنیم که پیکرش زیر سم اسبان مانده است، در زندگی خودمان کسی را زیر دست و پایمان له میکنیم یا نه... حق کسی را زیر پا خواهیم گذاشت یا نه ... امام زمان خودمان را چگونه در می یابیم... به خودمان نگاه کنیم، کربلای ما زندگی ماست، هر روز عاشورای ماست... ما حماسه خودمان را خلق کنیم...

و هیچکس را تا به بلای کربلا نیازموده‌اند از دنیا نخواهند برد...



  • جبهه فرهنگی فاطمیون